تونی با لحنی آکنده از نفرت فریاد زد:
-اگر مردی از پشت درخت بیا بیرون تا با یک گلوله مغزت را داغون کنم!
ریچارد پوزخندی زد و جواب داد:
-تو جیگر نداری ماشه را بکشی بزدل!
تونی عربده کشان گفت :
-دارم...جگر دارم اندازه ی تمام هیکل تو..
ریچارد پر صدا خندید و پاسخ داد:
-البته شاید راست بگویی ..شاید جگر بزرگی داشته باشی ، اما در
عوض مغزت به اندازه ی یک فندق است و ...
بنگ ....بنگ..چند لحظه ای سکوت حاکم شد و بعد:
- تونی ....ریچارد...پس کجا هستین؟ شام سرد شد...
هر دو دویدند:
-آمدیم مامان...!
صدای باران
صدای صداقت تو بود
که در وهم باد گم شد !
آهسته بیا
صداقت تو
صدای باران است .
دوست را زیر باران باید دید!
..
در حسرت باران دلم سنگین است.
من ساده شکستن را می شناسم
مانند زیر و بم نگاه تو
مثل خط های کف دست خودم
مثل رگ های خشکیده بر تن برگ
من بلند می شکنم!
هیولا گونه اما می شکنم
انگاه به تو می آویزم برای لحظه هایم!
من ساده شکستن را می شناسم
اما تو فراموش کن
صدای بلند شکستن مرا!