خودم را حلق آویز سکوت می کنم
و کلام را به ارث می گذارم
...
برای آرامش روحم شعری بخوانید!
پ.ن:
در بردن جانها و در آزردن جانها
الحق صنما هیچ تو تقصیر نکردی!
ها ریرا، میدانم
حالا میدانم همهی ما
جوری غریب ادامهی دریا و نشانی آن شوق پُرگریهایم.
گریه در گریه، خنده به شوق،
نوش! نوش ... لاجرعهی لیالی!
در جمع من و این بغض بیقرار،
جای تو خالی!
وا مُحمّداهُ، صلّی الله علیک ملیک السّماء
هذا حُسینٌ بِالعَراءِ
مُرَمّلُ بِالدّماءِ،
صریعٌ بکربلاء،
مُقطّعُ مجزور الرأس مِنَ القَفا،
مسلوب العمامة و الرّداء
وَ بناتک سَبایا وَ
ذُرّیتکَ القَتلی تَسفی عَلیهمُ الصبا...
قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست..
بوسه ای چند بر آمیز به دشنامی چند..
پ.ن: یادش به خیر باد ساقی مسکین نواز من...