..
بخند
از صدای خنده های کوکانه ات
دلم بهار می شود!
زندگی کوچکتر از آن بود که مرا برنجاند
و زشت تر از آن که دلم بر آن بلرزد!
شریعتی
این روز ها خیلی مشکوک میزد!!
حتی خنده هایش ، نگاهایش نیز فرق داشت
این رو آینه گفته بود!!
نمی دانم دوباره چه فکری به کله اش زده بود
که اینطور مرا می پایید!!
اما در هر حال باید مراقب باشم
من همه ی اینها را در دلم احساس کردم
او دروغ نمی گه ..نمی دونم شاید ..تا حالا که نگفته!!!
...
مهربانی ممنوع!
و تو ای دوست ترین
در نهانخانه ی جیبت بگذار،دست سوزنده مشتاقت را
دوستی مسخره است!
من مهربان ندارم...
نامهربــان من کو ؟
ای روی تو راحت دل من
چشم تو چراغ منزل من
آبیست محبت تو گویی
کآمیخته اند با گل من
***
شادم بتو مرحبا و اهلا
ای بخت سعید مقبل من
با تو همه کارها مهیاست
بی تو همه هیچ حاصل من
***
گوئی که نشسته ی شب و روز
هرجاکه توئی مقابل من
گفتم که مگرنهان بماند
آنچه ازغم تست دردل من
***
بعداز تو هزارنوبت افسوس
بردرد و خیال باطل من
هرجا که حکایتی و جمعیتی
هنگامه تست و محفل من
***
گرتیغ زند بدست سیمین
تا خون رود از مفاصل من
کس را بقصاص من مگیرید
کزمن بحلست قاتل من