من از اینجا
نباید جز قلقلک پیاپی خاطره های شیرین
و آرزوهای وسوسه انگیز آمیخته با شرم
و شوق و نوازش در تو حالتی دیگر ببینم!
..
بخند
از صدای خنده های کوکانه ات
دلم بهار می شود!
زندگی کوچکتر از آن بود که مرا برنجاند
و زشت تر از آن که دلم بر آن بلرزد!
شریعتی
این روز ها خیلی مشکوک میزد!!
حتی خنده هایش ، نگاهایش نیز فرق داشت
این رو آینه گفته بود!!
نمی دانم دوباره چه فکری به کله اش زده بود
که اینطور مرا می پایید!!
اما در هر حال باید مراقب باشم
من همه ی اینها را در دلم احساس کردم
او دروغ نمی گه ..نمی دونم شاید ..تا حالا که نگفته!!!