وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها…
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم:
باشد برای روز مبادا!
اما
در صفحههای تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه میداند؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد!
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها…
هر روز بی تو
روز مبادا است!
حرف هایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود نمی گوییم و
حرفهایی است برای نگفتن حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند
حرف هایی شگفت زیبا و اهورایی همین هایند
سر مایه ی ماورایی هر کسی به اندازه ی حرفهایی است که برای نگفتن دارد
حرف هایی بی تاب و طاقت فرسا،که همچون زبانه های بی فرار آتشند
و کلماتش هر یک انفجاری را به بند کشیده اند
اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند گر یافتند یافته می شوند.......
ودر صمیم وجدان او آرام می گیرندهر کسی گمشده ای دارد
هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند هست
هر کسی را نه بدان گونه که هست احساس می کنند
بلکه بدان گونه که احساسش می کنند هست
تو آموختی که آنچه دو روح خویشاوند را در غربت این آسمان و زمینِ بی درد ، دردمند میدارد و نیازمند بیتاب یکدیگر میسازد
دوست داشتن است
و من در نگاه تو ... ای خویشاوند بزرگ من
ای که در سیمایت هراس غربت پیدا بود و در ارتعاش پر اضطراب سخنت ... شوق فرار پدیدار ... دیدم که تو تبعیدی این زمینی ... و اکنون تو با مرگ رفته ای و من ...اینجا ... تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس ...گامی به تو نزدیکتر میشوم ... و ... این زندگی من است ... "
دکتر شریعتی