تو آموختی که آنچه دو روح خویشاوند را در غربت این آسمان و زمینِ بی درد ، دردمند میدارد و نیازمند بیتاب یکدیگر میسازد
دوست داشتن است
و من در نگاه تو ... ای خویشاوند بزرگ من
ای که در سیمایت هراس غربت پیدا بود و در ارتعاش پر اضطراب سخنت ... شوق فرار پدیدار ... دیدم که تو تبعیدی این زمینی ... و اکنون تو با مرگ رفته ای و من ...اینجا ... تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس ...گامی به تو نزدیکتر میشوم ... و ... این زندگی من است ... "
دکتر شریعتی