گم گشته ی راستین ما کیست؟مخاطب نگفتن های ما...

و چه شگفت است آشنایی در پس بیگانگی ،خویشاوندی پنهان در نا آشنایی

گم گشته ی راستین ما کیست؟مخاطب نگفتن های ما...

و چه شگفت است آشنایی در پس بیگانگی ،خویشاوندی پنهان در نا آشنایی

آنگاه که نا امیدی بر جانت پنجه افکنده ورها نمی شوی برمن توکل کن

 

 

این روزها فقط فکر و ذهنم مشکلی هست که تو حیطه ی کاری برام پیش اومده

که هر جور شده باید حلش کنم و گر نه آیند ه ی سختی خواهم داشت!

امروز هم با رییس صحبت کردم ! گفت طبق بخش نامه کاری نمی تونم براتون

انجام بدم  جز اینکه با هاتون احساس همدردی کنم!!

با چند تا از همکار ها که صحبت کردم فقط می گفتند باید پارتی داشته باشی  یه

کسی که تو سازمان برش داشته باشه  تا بتونه برات کاری بکنه . و من توی سکوت

تو دلم می گفتم همه کس من خداست و لا غیر!من اونقدر عزت داشتم که به کسی التماس نکنم  ،اصلا حالم از این جور  حالتها  بهم می خورد!!

.....خلاصه اومدم خونه  نزدیک ظهر بود  نما ز ظهر رو خوندم  و همونجا تو سجاده

نشستمو با خدا درد دل کردم  همراه با متخلفاتش!! کتاب قران رو باز کردم

این آیه اومد:

فان تولوا فقل حسبی الله لا اله  الا هوعلیه توکلت و هو رب العرش العظیم

پس هرگاه مردم از تو رو گردانیدند بگو خدا مرا کفایت است که جز او خدایی نیست

من بر او توکل کرده ام و او رب عرش بزرگ است.

حالا من به این آیه دل خوشم ! و چشم به درگاه الهی دوختم  تا منو مورد لطف خودش قرار بده

 

بعدا بهتون خواهم گفت که چگونه مرا اجابت کرد!

الهی و ربی من لی غیرک

 

 

من دراین تاریکی
فکر یک بره ی روشن هستم
که بیاید علف خستگی‌ام را بچرد.

من در این تاریکی
امتداد تـَر بازوهایم را
زیر بارانی می‌بینم

که دعاهای نخستین بشر را تر کرد.

من در این تاریکی
در گشودم به چمن های قدیم،
به طلایی‌هایی، که به دیوار اساطیر تماشا کردیم.

من در این تاریکی
ریشه‌ها را دیدم
و برای بُـته ی نورَس مرگ، آب را معنی کردم

 

 

*کسی که چون و چرای زندگی برایش حل شود می تواند هر چون و چرایی را تحمل کند.

همیشه این شعرو زمزمه می کرد:

هر شادمانی ام به غمی کهنه مبتلاست

غم می خورم که هیچ غمی ماندگار نیست

 

hoda

و تو چه می دانی که دلتنگی چیست؟

 

 

 

 

 

همیشه دنبال یه «تو » می گشتم یه مخاطب ! که بهش دردامو بگم اما الان  نه  ؛ دیگه برام فرقی نمی کنه که باشه یا نباشه!

من به تنهایی تمام دردهامو تحمل کردم و حالا دیگه به تنهایی ام عادت کردم

تو تمام این مدت روی صحبتم فقط با دلم بود دلی که بیش از هر کسی منو آزار داد دلی که اصلا برای من دل نبود!

دل من حتی بلد نبود بگیره یا تنگ بشه.تمام دلتنگی هاش دروغ بود! 

راستش   این روزا  این منم که دارم اذیتش می کنم  ! حتی نذاشتمش که یه ذره هم احساساتی بشه!  اما در عوض  شب که می شه هردومون با هم گریه می کنیم !!

 

*من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است

-همینی که هست!