تونی با لحنی آکنده از نفرت فریاد زد:
-اگر مردی از پشت درخت بیا بیرون تا با یک گلوله مغزت را داغون کنم!
ریچارد پوزخندی زد و جواب داد:
-تو جیگر نداری ماشه را بکشی بزدل!
تونی عربده کشان گفت :
-دارم...جگر دارم اندازه ی تمام هیکل تو..
ریچارد پر صدا خندید و پاسخ داد:
-البته شاید راست بگویی ..شاید جگر بزرگی داشته باشی ، اما در
عوض مغزت به اندازه ی یک فندق است و ...
بنگ ....بنگ..چند لحظه ای سکوت حاکم شد و بعد:
- تونی ....ریچارد...پس کجا هستین؟ شام سرد شد...
هر دو دویدند:
-آمدیم مامان...! |