سه شنبه است و کلی کار ریخته سرم. ساعت ۹ صبح باید برم دیوان عدالت برای مطالبه سنوات ۵ سال خدمت به این دولت کون نشور . و نمی دونم رای رو به نفعم صادر میکنن یا به ضررم . بعد هم دانشگاه کلاس دارم تا ۶ عصر و بعد هم باید یه سری عکس بگیرم واسه جمعه . اما دلیل بی خوابی ام اینه که ۹ روز دیگه سال بابامه و امشب نشستم به مرور خاطرات ۲۸ روز بستری شدن بابا تو بیمارستان. و مرور ۲۸ روز گریه کردن من تو اتاقم و کف خیابون و پشت در آی سی یو . ولی فکر میکنم دلیل اینکه امشب این اشک ها بند نمی یاد اینه که من تو تموم این یه سال درست و حسابی عزاداری  نکردم .  من هنوز جرات مرور خاطراتت رو هم نداشتم  و حالا امشب داره از همه طرف بهم فشار می یاد .. واقعا نمیدونم با این غمی که رو دلم باد کرده چی کار کنم ... فقط به این فکر افتادم که بنویسمش .

توجه توجه

 

اگه تونستین برین این تئاتر رو که شروع شده ببینید.

 

 فاصله های تاریک ستاره ها

نویسنده آزاده شاهمیری

کارگردان ایثار ابومحبوب

بازیگران: وحید آقاپور-رامین سیاردشتی-فرید کشکولی -الهام حیدری-میثم کریم پور- پریسا  محمدی- محمد رضا نجفی

 

زمان: از ١٧ فروردین الی  اواسط اردیبهشت ٨٩- مکان : انقلاب- خ شانزده آذر-تالار مولوی- سالن اصلی - هر شب به جزء شنبه ها ساعت ٢٠:۳۰  


برای پاپام که سخت بزرگمان کرد


 

 

بیابان های بلندی که از چشم ها فرار می کردند

گودال عمیق تنم را در تمامم فرو میکشد

هی

هی تو

چقدر می شکنی مرا

و چقدر تا می کنی ام

چقدر

بالا می اورم خودم را

در پوستی از ابریشم و تنهایی

دیوارهایی که به بلندی قد تو بود

و بعد

جا نمی شوی در هیچ چشم بازی

چشم های باز که بسته نمی شود هرگز

آی افق لعنتی که پاهای دوچرخه سواریم را بلند کردی

و رکاب های لعنتی ام را بردی

تا کی پشت کنم به همیشه ام ؟

و تا کجا بروم بالا ؟

سقوط لحظه لحظه بهمن و شکار یوزپلنگی که توی بخش نمی تواند راه برود روی هر دو پای استوارش

آی استوارم

بلند شو

و روی دست های باد کرده ات بلندم کن

مثل همیشه

قطره قطره

وقتی بیست و هشت روز تمامم را توی کوی دانشگاه بالا و پایین می بردم

و بیست و هشتم مرداد

کودتا کردی

بابا

بلند می شدی

وقتی تمام امیدمان را از هر دو  دست  نداده بودیم

و .........

دیگر ادامه دادن هم میسر نیست

پشت کرده ای به من .

 

 

 

28 مرداد /88  به روز پدرم



و برای مهسا میری که همدردم است .

 

تقدیم نومچه

و نخستین کلمه

کلمه کلمه کلمه

دهانم بوی سکوت می دهد

و تنم طمع ِ تلخ ِ گسِ عوضیِ کلمه

این کوچه های غریبه از من کوچ کرده اند

تمام زنبورهای کنوی کوچک کلمه را

انگشت کرده اند

به نام پدر پسر روح القدس

از خاک به خاک

و از خاکستر به خاکستر

باید برمیگشتم

اما هرگز نرفته بودم

و در پایان همچنان ایستاده ام

استوار و ابله

درخط شروع

بر جسد  دوار احمقی که تفنگش بسیار ساده تر از اسلحه من بود



تقدیم به نادر طالبی ،

به لک و لاش های خانه هنرمندان 

جک و جنده های انسان دوست

به کارگرای جنسی پروژه پاسگاه نعمت آباد

بچه های میدون جلیلی ، پشت خط ،لب خط، ....

ستاره بهرنگ ،

فریبا فیاضی

به موش های خیابونی ....به جنده های خیابونی که لباس هرچی تنشونه و کونشون گنده اس
تقدیم به نوار بهداشتیه لای پاهام

به  دکتر سید مهدی موسوی ناکام !

دیگه باید از چی بترسم ؟

که هرزه ام ؟ که چشام گوده و لبام کبود ؟

تقدیم به ساناز رسام

که هوز مثل یه جوجه زشت کوچولو تو بغلم بغض می کنه

و وقتی می خواد بگه فاک یو

لباش لوله می شه تو صورتم

که باید دیگه از چی بترسه ؟

که هرزه ام ؟

که چشماش گود رفته و لباش کبود ؟

ساناز ساناز ساناز

هر گوشه یکی ساز  یکی آواز

نوازنده های خیابونی و سازهای زهی

تقدیم به هدیش که دنیا رو نجات میده

به رضا موز که هرکاری کنه رضا موزه و یوهان نیست

تقدیم به سامان استرکی ، استربترکی ، کی؟

که باید از چی بترسم ؟

که هرزه ام ؟

که سرخه لبم و رجحه سایه ؟

تقدیم به شلوار شیش جیبای رنگارنگ

و چفیه سرم که دیگه سجاده ی نماز رزمنده های اسلام نیست

تقدیم به کاسب کارای میدون مولوی ، به اصغر رها

که باید از چی بترسه ؟ که هرزه اس ؟ 

که چشاش گود رفته و لباش کبود ؟

تقدیم به بهزاد بارانی که تنش مثل تنم درد می کنه

درد

درداش ته کشیدن و دستاش تنهان

به حمید زیارتی که رو کوله ام طرح می کشه

و پی دو نخ سیگار پایه بلند می گرده

به کلید ، به سیخ ،نخ قاشق

به مقدم ترین خط مقدم دنیا

تقدیم به امید توشه

المیرا عبدالهیان

فرشته فرشاد

به دکسترامتافون پی

یحیی حق شناس

به ترامادول

حمید ایرانپور

مهدی فرزانه

به حشیش ،

گراس،

ماری جوانا

بهنام بدری

سنگ

بنگ 

کراک

تریاک

هروئین

مسکالین

کوکائین

آه کوکائین  اه کوکائین

به مجید یگانه ، یاور باقری

به شیشه

شکستم

گردو

شکستم

....

شکستم

شکستم

شکستم


به تموم مخدرهای ریز و درشت این زباله دونی 

به تمام اونایی که دلاشون روتو سیگاری بار زدن و درد کشیدن و ته

تقدیم به سه راه اذری و سامان رستمی ،سمیرا یحیایی

تقدیم به سید محمد علوی راد و مترو امام خمینی : مسافران محترمی که در این ایستگاه ...

به چال گونه هایی که باید کارگر بگیری پرشون کنه .

که باید از چی بترسیم ؟ که هرزه ایم ؟ که لبا سرخه و چشا هم ؟!


پی نوشت :

سطرهای قرمز از نادر طالبی

3 panj

  az ma be khanid






www.3panj.org




همایش روز جهانی کودک

 
با سلام و احترام
به اطلاع میرساند جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان در نظر دارد،به مناسبت روز جهانی کودک مراسمی را درروز
جمعه 19 مهر ماه ،با عنوان روز کودکان کار و خیابان برگزار نماید.دفاع از کودکان وظیفه بزرگترهاست،از اینرو مراسم را
بدون حضور بچه ها برگزار میکنیم.
لذا بدینوسیله از شما و تمامی دوستان شما دعوت میشود در عرصه دفاع از کودکان کار و خیابان در کنار ما بوده و برای شکل دادن
به این هدف که؛روز جهانی کودک برای کودکان کار و خیابان نیز هست و برای هر چه رساتر شدن این صدای اعتراض،به جمع ما
بپیوندید.
مکان : آمفی تاتر روباز پارک لاله
زمان : جمعه 19 مهر ماه 1387
از ساعت 16
 

شهر بازی



روزنامه کارگزارن  سه شنبه 25  تیرماه در بخش کتاب   به قلم فرهاد اکبرزاده نقد  خودکشی نهنگ ها را چاپ کرد  /می تونید این متن رو   تو این صفحه بخونید  : شهر بازی




کتاب - شهر بازی
 
فرهاد اكبرزاده : واكنش به فضای سنگین ادبیات رسمی در این سال‌ها منجر به بروز ادبیاتی شده كه با آنارشی خاص سعی در نمایش نوعی فضای متفاوت را در خود درونی كرده است. وقتی ادبیات رسمی با تمام توان روی اصول و قواعد پا می‌فشارد، این بخش واكنشی، روی بدعت و عادت‌زدایی متمركز می‌شود و هر چه از آن طرف روی مفاهیم سنگین و وزن‌دار تاكید می‌شود، در این سو روی بازیگوشی و سبكی. گویی تعادل در این میان مفهومی قافیه باخته است كه از دو سو خود را ناممكن می‌انگارد. «خودكشی نهنگ‌ها جاده را غرق عرق كرده بود» مصداق قابل بحثی از این ادبیات واكنشی است؛ ادبیاتی كه همواره پشت به سنت‌ها دارد و تجربه و نوجویی را محور كار خویش قرار داده است. سنت‌ها در این بازی فقط به كار هجو می‌آیند و حواشی، نقش عمده‌ای را به خود مشغول ساخته‌اند. برای مثال در صفحات اولیه مجموعه به رسم پیشكش ما لیستی از اسامی و مفاهیم را در پیش‌رو داریم كه چندان به هم مربوط نمی‌نمایند. مثلا ژرژ باتای در كنار حلاج یا عنایت. این درهم آمیختگی را می‌توان در دیگر صفحات مجموعه نیز دید. گاهی به عنوان خواننده احساس می‌كنیم این اغتشاش در مقابل انضباط، درست همان چیزی است كه باید به آن توجه كرد. اگر ما در نمونه‌های رسمی و سنتی شعر فارسی برای وارد كردن یك اتوبوس یا آمبولانس به شعر، باید كلی به قولی چانه‌زنی می‌كردیم و واژه‌آرایی به خرج می‌دادیم و عروض و هجابندی را كمی متفاوت می‌كردیم، در مجموعه فرزانه مرادی ما درست در تقابل این روند قرار گرفته‌ایم. گویی فضای كار با هر چیز بیگانه‌ای بیشتر جور در می‌آید تا عناصر و مصالح مرسوم در فضای مقابلش. برای نمونه وقتی ما با شعری مواجه می‌شویم كه نام «بتامتازون» را بر پیشانی دارد نسبت به كلیت كار چندان جا نمی‌خوریم و در قدم‌های بعدی با این نام كمی پیشرفته‌تر نیز به راحتی كنار می‌آییم. «به دی پرازیو امپروزا و روزهای جمعه» خودكشی نهنگ‌ها... اشتهای قابل توجهی برای بلعیدن هر چیز ناجور و برجسته دارد. چه این كلمات نام یك آرام‌بخش باشند چه یك تركیب غیرقابل خوانش مثل «تلهام». نوعی بازیگوشی تین ایجری در سراسر مجموعه موج می‌زند كه در لهجه‌های مختلف كش می‌آید و گلو تازه می‌كند. نوعی نگاه فست‌فودی به جهان و ادبیات اس‌ام‌اسی. تركیبی از حرف‌های بامزه و آیرونیك و خلاقیت‌های لحظه‌ای و كمی پراكنده. توصیف این موقعیت مختلط بدون به چالش كشیدن مفاهیم كلیدی ادبیات رسمی جدا كار سختی است. تقطیع و هندسه نوشتار نه از الگو‌های شعر شاملویی پیروی می‌كند، نه به نثر كاملا نزدیك می‌شود، نه روایت محور ماجراست، نه موسیقی و نه حتی پرتاب تصاویر یك نمونه از نوع ناموجود است كه نمی‌شود حتی برای آن مختصاتی تعریف كرد. اما با وجود این، خود را بیشتر از هر متنی به اجرا می‌گذارد.









فردا هم روزنامه اعتماد به قلم سجاد صاحبان زند نقدی روی کتاب خودکشی نهنگ ها داره  که  به زودی  متن اون  روی همین صفحه قرار می گیره /.....






اینم از فردا :









نگاهي به کتاب «خودکشي نهنگ ها اده را غرق عرق کرده بود»
نگاهي متفاوت به اشيا
سجاد صاحبان زند


هرچند هيچ شعري را نمي توان با تئوري ها خط کشي کرد، اما گاه مي توان براي درک بهتر آن، کارکردهاي فني اش را برشمرد. اين نکته در بسياري از موارد به مخاطب احتمالي شعر کمک مي کند تا در ارتباط با آن، از ميانبرهايي برود که گاه پيدا کردنش، آنچنان آسان نيست. نگاه فني به مقوله شعر و خوانش آن، اگر حتي به اين مقصد راهي نو نگشايد، دست کم مي تواند شعر امروز را از بي هويتي دور کند، چرا که بزرگ ترين آفت شعر امروز، در کنار همه مشکلات و حاشيه هايي که دچار آن است، عدم شناخت مردم از گونه هاي نو ادبي است. مخاطب شعر امروز، هنوز نمي داند شعر معاصر را چگونه بخواند و بعد از خواندن از آن چه دريافت کند. خواندن شعر معاصر و قضاوت با معيارهاي شعر ديروز، آفتي است که نه به شاعر کمک مي کند که دغدغه فضاي حال را دارد و نه به مخاطب سودي مي رساند که قدم زدن در کوچه امروز شعر را نياموخته است. قضاوت در مورد شعر را بايد به زماني موکول کرد که مخاطب با شعر امروز آشنا شود و از سويي بياموزد که هدف از سرودن و خواندن اين کالاي فرهنگي چيست.

اين رويکرد و نوع نگاه ما را به سه شاخصه مهم فني در مجموعه «خودکشي نهنگ ها جاده را غرق عرق کرده بود» مي رساند. اما پيش از آنکه به اين سه خصوصيت به طور مختصر و گذرا بپردازيم، يادآوري نکته يي ضروري است. فرزانه مرادي به مثابه يک شاعر معاصر، جدا از آنکه کارهايش تا چه اندازه مورد پسند عامه مخاطبان شعر است، نگاهي متفاوت با نگاه سنتي به شعر دارد. او به هيچ وجه دنبال پيام نيست و نمي خواهد معناي خاصي را به مخاطب ارائه کند. آنچه که مرادي و ديگر شاعران همفکر او دنبال مي کنند، نوعي نگاه نو به زبان فارسي و امکانات آن است. اينکه اين شاعران تا چه اندازه در اين امر موفق اند از جمله مسائلي است که بايد آن را در نوشتاري ديگر مورد بررسي قرار داد. لب کلام آنکه، نمي توان معنامحوري را ملاک و معيار مناسبي براي شعر فرزانه مرادي قلمداد کرد.

اولين نکته را بايد در کارکرد و بدل شدن فاعل بي جان به عنوان سوژه اصلي، جست وجو کرد. فرزانه مرادي چنان که در اغلب شعرهايش فاعل غيرجاندار را به عنوان فاعل اصلي جمله قرار مي دهد عنوان کتابش را نيز بر همين قاعده برمي گزيند. چنين نگاهي که سابقه يي طولاني در شعر فارسي دارد، مي تواند با لحن و زبان شاعر، امضاي او را به خود بگيرد. از سويي ديگر مي توان سابقه اين نوع نگاه را در «رمان نو» فرانسه نيز جست وجو کرد، آنجا که بزرگان اين شيوه ادبي از مرگ قهرمان گفتند، نوشتند و بيانيه صادر کردند.

چنانچه اين لحن و فضاي «مرگ قهرمان»وار را مي توانيم در کتاب «خودکشي...» نيز ببينيم؛ «از مرز/ شروع مي شوم/ سرما شدتش را به دست مي گيرد/ در هوا مي رود...». در اين شعر، مرادي به جاي آ نکه نگاه مدرن شاعرانه (و حتي نگاه سنتي) را ملاک و معيار کارش قرار دهد، از «سرما» مي نويسد و انسان را در آن مستحيل مي کند. از سويي ديگر آنچه اين کارکرد شعر مرادي را ويژه مي کند، نگاه داستاني اوست که به شکل و شمايل روايت «رمان نو» خودنمايي مي کند. او اشيا را به همان اندازه مورد توجه قرار مي دهد که قهرمان هاي شعرش را. به روايت ساده تر مي توان شعرهاي مرادي را شعرهاي بدون قهرمان دانست که در آن اشيا به اندازه قهرمان ها داراي اهميت مي شوند.

در مقوله يي عام تر، بازي با زبان ديگر دغدغه فرزانه مرادي است. او در کتاب نه چندان پرحجمش ساختارهاي متفاوت زباني را تجربه کرده و تلاش کرده است تا از ظرفيت هاي پيدا و پنهان زبان فارسي بهره ببرد. اين تلاش او در ترکيب ها، نوع نگاه به فعل و جابه جايي زباني به نمايش در آمده است. تجربه هايي از اين دست قطعاً او را در راه رسيدن به زباني پالوده تر کمک مي کنند؛ «چنان از تو پرم که از خودم چمدان/ چه مي دانم چهارپا هاي همسايه مي زنند دف...»

از طنزي که در قالب پارودي در شعرهاي مرادي وجود دارد، بايد به عنوان سومين ويژگي کارش ياد کرد. او کمتر چيزي را جدي مي گيرد. کمتر نکته يي را به طور قطعي بيان مي کند، کمتر خود را مبرا مي داند و اين است که تداعي کننده آن شعار معروف است؛ «وقتي نمي تواني مساله يي را حل کني، به آن بخند.» نمونه خوب اين ادعا، همان سطر زيباي «به حافظه سنگ پناه مي برم» است. رويکرد اينچنيني از سوي شاعر سبب مي شود نوعي جهان بيني خاص بر شعر او حکمفرما باشد؛ فضايي که در آن هيچ چيز معناي مرسوم و متداولش را ندارد؛ «من هميشه فکر مي کردم که صداي قيچي چطور مي تواند/ خرجم را ببرد؟»

«خودکشي نهنگ ها جاده را غرق عرق کرده بود» را بايد تجربه يي از سوي شاعر دانست، تجربه يي که آن را مي توان نه تنها براي شاعر که براي ادبيات معاصر سودمند دانست، بلکه همواره مي توان از نکته هاي مثبت و منفي کارهايي تجربي آموخت.

خودکشي نهنگ ها جاده را غرق عرق کرده بود/ ناشر؛ مهرراوش/ فرزانه مرادي

مجموعه‌ی قطعه‌های انتقادی علی‌سطوتی قلعه منتشر شد

 

 

نشر الکترونیک عروض در ادامه‌ی انتشار کتاب‌های اینترنتی، مجموعه‌ی قطعه‌های انتقادی علی سطوتی قلعه را منتشر کرده است. «چرا من این‌قدر تند می‌نویسم؟» نوشته‌های علی سطوتی قلعه را از زمستان ۸۳ تا بهار ۸۷ دربرمی‌گیرد.

در صفحه‌ی 3 کتاب  آمده است: « پیش‌گفتارها، درآمدها و مقدمه‌ها معمولا به قصد واکسیناسیون در ابتدای کتاب‌ها گنجانده می‌شوند. گویی مخاطب باید در جریان باشد که آن‌چه می‌خواند، در چه پس‌زمینه‌ای قرار می‌گیرد. این چند سطر آغازین می‌آید تا هم خیال مخاطب را راحت کند و هم کتاب را از گزند سوء‌تفاهم محفوظ بدارد. بدیهی است «چرا من این‌قدر تند می‌نویسم؟» نخواهد در چنان مقام امنی قرار بگیرد و هرگز آرزومند می‌ بی‌غش و رفیق شفیق نباشد.»

«چرا من این‌قدر تند می‌نویسم؟» شامل یک بخشِ صفر و در پی آن، چهار فصل است و قطعه‌هایی با این عناوین را در خود جای داده: «چرا من این‌قدر تند می‌نویسم/تزهایی در باب اختگی فرهنگی»، «کنش مانیفست/اینک به سوی ضدشعر ـ قطعه‌ی پنجم»، «نیمه‌ی نادر نیما/نگاهی به پی‌ریزی کاریزمای ادبی شاعر معاصر»، «ایمان بیاوریم به آغاز آن‌چه نیست/حاشیه‌ای بر یک شعر بلند»، «مرد مولف/ درآمدی بر کارنامه‌ی یداله رویایی»، «شاملو، براهنی و دیالکتیک معاصرت/برای دهمین سال انتشار «خطاب‌ به پروانه‌ها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟» »، «ظل‌اله؛ کتابی که نباید خواند/در ضرورت یک انتخاب»، «اعلامیه‌ای علیه زن، علیه شاعران زن، علیه شعر زنانه»، «دار و دسته‌ی غربتی‌ها/نگاهی به شعر مهاجرت»، «شعر دهه‌ی هفتادی یعنی همین؟/یک ترمینولوژی و چند قطعه‌ی دیگر»، «چرا بیانیه علیه برگزاری جشنواره‌ي شعر فجر را امضا کردم؟» و «شبی از شب‌های بخارا با پیرزنی در کنار دست».

پیش‌تر اغلب این قطعه‌ها در پایگاه اینترنتی مطرود منتشر شده بود.

 

کتاب را می‌توانید از اینجا دریافت کنید.

 

چیزی از من

 

 

بچه منفی ها خط درشت کرده بودند

و همه چیز را در مسخره بازی                             می کردند

کمی به سمت دو دست قاتلم بر می گردم

که گلویم را فشار می دهد

کم       کم

 

 

فرزانه مرادی

۲۰ / بهمن /هشتادو سه

فاحشه

 

 

فاحشه های درونم را یکی یکی اعدام میکنم

با اعلام ساعت دوازده

چشم های بی هر نگاهی به هر سویی پرتاب می شد

در آوردم و دراز کشیدم

وقتی تلفنم یک طرفه از یک سمت می شود

ایمان می اورم

دوست وجود ندارد

خواهرم گاهی مثل بانک ملی دیده میشد

می خواهم انقدر در بی خبری باشم      تا                         بزرگ شوم

بزرگ

شانه خالی کردنم

 می شکند

لکه لکه های فاحشه بزرگ می شود

مردی به سمتم از دور نزدیک است

و دندان هایم را با جارو می دوزد

یک وقت هایی وقتی مهسا زنگ می زند می خندم انگار

و دو ردیف پیانو می پوسد

شپش گذاشته بود سری از پسربچه های درونی ام

گری گرفته بودندمردم

و گوش هایشان پر از روغن کرچک بود

یک زن در یک جمع عمومی لخت وزید

 

و یک میخ توی من قلت می خورد

دفاع نمی کردم

و در یک سوم میانی خودم با شکست مواجه شدم

آنقدر گریه کردم تا لرزیدم

نا امید برگشت خوردم

چیزی برای خوردن نداشتند

و با بی توانی خود کنار هم خواب بودند

فکرکردم اگر چشم هایم بسته باشد می توانم ببخشم؟

با چشم های بسته ام  باقی زندگی ام را ادامه می دادم

این یک شعر فوریست

برای کسی که ....

این بخشی از گفتگوی من و گرگوار سامساست

 gregoar_zamza:

خدا تورا به پاي همه بوالهوسان دنيا پير کند بانو
 اين يک شعر فوريست
 براي کسي که نه لاغر است و نه سيگار مي کشد
 عادت کرده که خودش را توي خودش زندگي کند
 با خودش بخوابد
 بيدار شود
 موهاي خودش را با خودش شانه کند
 و مردان دنيايش همواره اجنه وار به دورش
 سرهاي بريده قربانيان هرروز و همه روزش
 شعر هاش
 توي دفتر کاغذيش
 سر نوارش بيرون زده از کوله پشتيش
 و من او را تصور که چه عرض کنم
 فقط...
 خدا به داد همه خيالاتمان برسد
 چرا که اين ها همه براي دختريست
 که فقط خودش را 
اوففففف
لعنت به شما شاعرا
 زنده باد من

 

و من مدام  به فاحشه ها فکر می کردم

آه فاحشه های درون من

گرسنگی از خیابانی که گاهی از آن می گذشتیم

توی دست هام جابه جا میشد

نانوایی ها تعطیلی گرفته بودند

و مردم نهلیسم میخوردند

تمام ماجرا زیر سر خاطرات موتورسیکلت بود

یک پسربچه ی ترسو شلوارش را خیس می کند

فحش می دهد فحش بد

روسپی خطاب می کند 

 و پای دیوار می شاشد

احسان بر میگردد قهوه اش را روی من خالی  کند

به شکل سرخپوست ها دسته دسته  رفتند

زیر پلک چپم چروک خورد                                       ناگهان

و داشتم به جایی دیگر

 نگاه می کردم

چشم های من بی سو شدند از هر سمت

این را از تاثیرات ماری جوانا بر چاکراه های مغز برداشتم

و به مدت چند روز متوالی فرار کردم

می روم توی خودم جمع بشوم

و با هر ضربه ای                                    نخندم دیگر

می روم به مدت یازده روز برنگردم

اتهامات بیرونی را توی کله ام می ریزم

فریاد می زنم  :

تشابه حیوانی موجودی که درمن رشد کرده با من تفاوت چندانی ندارد

هر دوییم و از یک سلاح استفاده می کنیم

آتش بگیرید زیتون های ویرانی

آتش

مادر کوچکم  از برای بیماری ام آش کشک دم میکند

بی فایده است

شلوارم را می کنم

بی فایده است

و پوستم  به خراشیدن اصرار دارد

بی فایده است

یک نفر از پشت در می افتد

 و

خون ریزی ادامه دارد

بی فایده است

بی فایده است

بی فایده است

 

 

 

تنها

شخص دریده مرده

جسد دریده شده اش  را روی کمر حمل میکند

خوشحال به نظر می رسد

به یک اندازه کم شده ام  

کالیبرهای پنج و نیم را  پنهان می کنم

ناخن هایم را می کشم

حالا تنهام

می توانم به خودم برگردم

دست درونیاتم را بگیرم

زندگی کنم

تنها

 سوسیالیسم

پوپولیسم

دادائیسم

.

.

.

خودم را به

سلاح کمری MicroMax 380

معرفی میکنم

 

 

ax :farzaneh moradi

 

سوم خرداد  هشتادو هفت

تهران